* این چند وقت خیلی با خودم درگیر بودم ... مکالمات درونیم به بالاترین حد خودش رسیده بود ...
* من از نظر فکری احساس تنهایی میکنم و این نوع از تنهایی کشندهترین حالت زندگی منه و اشتباه محضم این بود که برای داشتن معاشر فکری، تلاش میکردم کسی رو تغییر بدم یا شبیه خودِ سابقش کنم و این بزرگترین خبط من بود ... مسلما آزاری که به طرف مقابل رسوندم قابل تصور نیست و هم ابلهانهتر از تلاش من متصور نیست ...
* یکجا باید میفهمیدم که تصاویر گذشته رو رها کنم ... که هیچکس قرار نیست نه شباهتی به خودش داشته باشد و نه به آدمیکه من دوست داشتهام ...
* یک زمان عادت داشتم برای خودم در تنهایی بلند بلند حرف میزدم ... تو گویی داشتم از مباحث مورد علاقهام برای کسی حرف میزدم ... دیروز بعد از مدتها دیدم ناخودآگاه دارم برای خودم در مورد آخرین کتابی که خواندهام زیرلب حرف میزنم ... بعد دیدم چه راه امنیست این کار ...