* چند وقت پیش بود کسی از من خواست اگر کاری از دستش برایم برمیآمد به او بگویم ... مدتهاست دارم با خودم کلنجار میروم که بهش بگویم ما که در یک شهر هستیم ... بیا جایی بنشینیم و بگذار یک ساعت برایت حرف بزنم ...
* دلم میخواهد یک روز صبح از خواب بیدار شوم و تبدیل شده باشم به چیزی که هنوز به وجود نیامدهاست ...
* همیشه با خودم فکر میکنم برای آدمهای دوست نداشتنی شبیه من واقعا جایی یا کسی نیست ... نمیدانم ... قلبم که مچاله میشود به همه چیز فکر میکنم ...