* من با چیزی در خودم درگیرم. گاهی نفسم را میبرد. نه مینویسمش و نه از آن برای کسی میگویم. چون اصلن نمیدانم انتظار چه واکنشی را دارم ...
* شبیه این میماند که تمامِ روز و شب، گرگی دندانهایش را فروبرده دورتادور گلویم ...
* من وقتی از گفتن از خودم میرسم غلیظ میشوم، تند میشوم، تاریک میشوم، مستأصل میشوم، آسیبپذیر میشوم، بیقرار میشوم، آشفته میشوم ...
* گاهی به خودم میگویم خب! خفه میمیری دیگر ... حالا دست از جویدنِ گلویت بردار ... باشه؟!