loading...

شیهه‌ی ابدیِ اسبی حین زاییدن

بازدید : 650
شنبه 23 آبان 1399 زمان : 17:37

* بعد از آن سه روز مرگ‌آور که ضجه زدم که رهایم نکنید به حال خودم، خیلی از جنبه‌های زندگی‌ام تحت تاثیر قرار گرفت ... ظاهرم را آرام نگه داشته‌ام اما فقط خودم می‌دانم در چه تاریکی عمیقی دارم دست و پا می‌زنم ...‌ بعد از آن سه روز پشت سر هم دروغ گفتم ... به همه ... مطلقا به همه ... کار دیگری از دستم برنمی‌آمد ... با خودم کنار آمدم که ته‌اش یک سگ گَرگرفته و ولم که باید رها شوم به حال خودم در تاریکی‌ای که می‌ترساندم ...

* آدم‌های خوب دورم کم نیستند اما گوش‌هایشان برای من نیست ...

* تا می‌آیم حرف بزنم ناخن‌هایم را فرومی‌کنم کف دست‌هایم که هی! تو زبان آدمیزاد نمی‌دانی ... حرف نزن ...

* من دارم در مشت‌های این تاریکی کوچک و کوچک‌تر می‌شوم و هیچ صدایم به جایی نمی‌رسد ...

100 و 50
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی