* من نمیدونم چطور شد که این ادبیات تکراری، کلیشهای و بیخطر رو در مواجهه با نود و نه درصد اطرافیانم خلق کردم. هر چه هست باعث میشه کمترین اسطحکاک رو با دیگران داشته باشم. یک مدت ازش کناره گرفتم اما دوباره برگشتم به همون ادبیات تحسینگرِ باسمهای!
* بهش میگم رسالت تاریخیِ طبقاتی من اینه که به نوکیسهها بخندم و تا مغز استخوان مسخرشون کنم و از این کار هم ابدا عذاب وجدان نمیگیرم ...
* من دوست دارم برداشت خودم را از مفاهیم و جهان داشته باشم. برداشتی که قطعا ملهم از خیلی اندیشههاست ولی هر چه هست در ذهن من شکل گرفتهاست. وقتی هم نتوانم با کسی از این برداشتها بدون بریدن حرفهام حرف بزنم، میروم در قالب کلیشهای لبخندزنِ ساکتم ...